نقاشی نگهبان اثر کارل فابریتسیوس
کارل فابریتسیوس (هلندی، ۱۶۲۲–۱۶۵۴) در سن ۳۲ سالگی بر اثر انفجار مهیبی در شهر دلفت جان باخت حادثهای که احتمالاً بسیاری از نقاشیهای او را نیز نابود کرد. از میان آثار او، تنها حدود دوازده تابلو باقی مانده است. یکی از آخرین آثار او، «نگهبان» (The Sentry)، اثری معماگونه است که مخاطبان را به جستوجوی سرنخهایی برای کشف معنای آن دعوت میکند.این عنوان «نگهبان» شاید تعبیری نادرست از شخصیت اصلی نقاشی باشد، زیرا مردی که در تابلو به تصویر کشیده شده، به نظر نمیرسد که در حال پاسداری از چیزی باشد. در عوض، او یک جنگجوی خسته است یک سرباز معمولی که از میدان نبرد به خانه بازگشته است.
کارل فابریتسیوس که بود؟
کارل فابریتسیوس در زمستان ۱۶۲۲ در روستای بِمستر، منطقهای که از باتلاقهای شمال هلند بازپس گرفته شده بود، چشم به جهان گشود. پدرش، نخستین آموزگار این روستا و همچنین نقاشی پارهوقت، الهامبخش کارل و برادرانش بارنت و یوهانس شد تا به نقاشی روی آورند.سالهای آغازین زندگی فابریتسیوس سرشار از نوید و اندوه بود. در سن ۱۹ سالگی ازدواج کرد و به آمستردام رفت تا در کارگاه رامبرانتشاگردی کند. او یکی از مستعدترین شاگردان رامبرانت محسوب میشد. اما تنها دو سال پس از ورودش به آمستردام، همسرش، دوقلوهایشان، و فرزند سومشان از دنیا رفتند. این فقدان عمیق، او را دلشکسته و ویران ساخت و در نهایت باعث شد که به خانهی والدینش در بِمستر بازگردد.هفت سال پس از بازگشت به خانه، فابریتسیوس با یک بیوه ازدواج کرد و همراه او به دلفت، زادگاه همسرش، نقل مکان کرد. در آنجا به انجمن سنت لوک پیوست و به یکی از اعضای برجستهی آن تبدیل شد. طی چهار سال بعد، برخی از برجستهترین آثار خود را خلق کرد و به اوج پختگی هنری خود رسید.اما این دوران شکوفایی بسیار کوتاه بود. در ۱۲ اکتبر ۱۶۵۴، انبار مهماتی که ۸۰ هزار پوند باروت در آن نگهداری میشد، منفجر شد حادثهای که به نام «رعد دلفت» (De Delftse donderslag) شناخته شد. شدت این انفجار به حدی بود که در صد مایلی شنیده شد و یکچهارم شهر دلفت را ویران کرد و جان صدها نفر را گرفت. کارل فابریتسیوس نیز در میان کشتهشدگان بود؛ او زیر آوار کارگاه خود که درست در مقابل محل انفجار قرار داشت، مدفون شد و در ۳۲ سالگی از دنیا رفت.
نگهبان (The Sentry)
یکی از اسرارآمیزترین نقاشیهای فابریتسیوس، «نگهبان» (The Sentry) است. این اثر کمتر دیده شده، زیرا در موزهی شِورین(Schwerin) واقع در یکی از کمجمعیتترین ایالتهای آلمان نگهداری میشود شهری با کمتر از ۱۰۰ هزار نفر جمعیت که خارج از مسیر معمول گردشگران هنری قرار دارد.
عنوان «نگهبان» این تصور را ایجاد میکند که مرد درون نقاشی مشغول پاسداری است، اما حالت آشفته و خستهی او چیز دیگری را روایت میکند. او بر روی نیمکتی چوبی و کوتاه، چرتزده و بیاعتنا نشسته است پاهایش باز، زانویش نمایان، تفنگش بیدقت بر روی پاهایش افتاده، و بند فشنگهایش بهطور نامرتب از شانهاش سر خورده است. کلاهخود درخشانش، که تنها بخش آراستهی لباس او به نظر میرسد، تضادی آشکار با وضعیت آشفته و فرسودهی او دارد.بالای سر او، شاخههای مو از یک جعبهی گل بیرون ریختهاند شاید نشانهای ضمنی از اینکه شراب در این صحنه نقشی پنهان ایفا کرده است.اما این نگهبان دقیقاً از چه چیزی محافظت میکند؟ هرچه بیشتر به جزئیات صحنه دقت کنیم، معمای آن پیچیدهتر میشود. دیوارهای فرسوده و ترکخوردهی پسزمینه، که لایههایی از گچ و رنگهای کهنه روی آنها نشسته است، نشان از سالها بیتوجهی و ویرانیدارند. در سراسر صحنه هیچ نشانهای از فعالیت به چشم نمیخورد، حتی سگ که معمولاً نشانهای از هوشیاری یا خطر است، در اینجا بیاعتنا و بیحوصله به نظر میرسد.
ستون مرموز
در مرکز نقاشی، ستونی ایستاده است که هیچ کاربرد مشخصی ندارد نه چیزی را نگه داشته و نه بخشی از معماری به نظر میرسد. تنها کاربرد آن، تختهی اعلاناتی موقتی است که روی آن چند برگ کاغذ چسبانده شده است. به نظر میرسد که این عنصر، همچون دیگر بخشهای صحنه، بیشتر به ابهام اثر میافزاید تا آنکه پاسخی مشخص ارائه دهد.
خزهها و علفهای هرز از بالای ستون روییدهاند شاهدان خاموشی بر سالها متروک ماندن این مکان. کارکرد اصلی این ستون مدتهاست که از میان رفته است و اکنون تنها یادگاری از گذشتهای فراموششده به نظر میرسد.
طاق مرموز
در پسزمینه، طاقی در کنار ستون به چشم میخورد که بهنظر ناهماهنگ و نادرست طراحی شده است انحنای آن در سمتی که به ستون نزدیکتر است، با طرف دیگر متفاوت است.اما هدف این طاق چیست؟ برخلاف طاقهایی که معمولاً برای اتصال دو فضا به کار میروند، اینجا هیچ راه مشخصی را به جایی نمیگشاید. دیواری در فاصلهی نزدیک از طرف دیگر آن ایستاده است و هرگونه مسیر احتمالی را مسدود کرده است.این طاق، مانند خود نگهبان، بهنظر بیهدف و بدون کارکرد مشخص است گویی تنها نمادی از چیزی از دسترفته یا تلاش ناموفقی برای حفظ یک ساختار بیهوده باشد.
بالای طاق، یک نقش برجسته (bas-relief) دیده میشود که نیمهی پایینی یک مرد، یک تسبیح بزرگ، و یک خوک را نشان میدهداحتمالاً اشارهای به سن آنتونی مصر (St. Anthony of Egypt).
پیوند سن آنتونی و خوک
ارتباط سن آنتونی و خوک از جنبههای مختلفی تفسیر شده است. یکی از نظریهها، این ارتباط را به مجوز خاصی که به پیروان او داده شد، نسبت میدهد آنها اجازه داشتند خوک پرورش دهند و از چربی آن برای درمان بیماریهای پوستی استفاده کنند.اما اینهمه چه ارتباطی با مرد نشسته روی نیمکت دارد؟ این پرسشی است که همچنان بیپاسخ باقی میماند و به رازآلودگی اثر میافزاید.
مرد دیگر
در پسزمینه، پشت طاق و روی خاکریز، نیمهی پایینی مرد دیگری دیده میشود. اما او کیست و در آنجا چه میکند؟همانند بسیاری از دیگر جزئیات نقاشی، حضور او نیز مبهم و بیپاسخ است—نیمی از پیکرش از دید پنهان شده، گویی که در حال خروج از صحنه است یا تنها نشانهای از چیزی نادیدنی باقی مانده است.آیا او نگهبان واقعی است؟ یا شاید تنها بازتابی از گذشتهی فراموششدهی این مکان؟
مردی که در پسزمینه دیده میشود، ظاهراً یک سرباز است که با لباسی نظامی و پشت به بیننده، به ساختمانی در دوردست نگاه میکند. در دستش چیزی شبیه به شمشیر یا عصا قرار دارد—جزئیاتی مبهم که بر رازآلودگی اثر میافزاید.ساختمان پشت سر او، با سقف شیبدارش، بیشتر به یک خانهی مسکونی شباهت دارد تا یک بنای رسمی. این ویژگی احتمالاً اشارهای به بازگشت سربازان از جنگ و رویای بازگشت به خانه دارد. اما آیا این مرد، همرزم همان نگهبان خسته است؟
چالشهای پرسپکتیو
پشت سر نگهبان، یک راهپله از هیچجا ظاهر شده و به هیچجا ختم نمیشود—چیزی که یادآور آثار اسرارآمیز موریس اشر (M.C. Escher) است، با این تفاوت که فابریتسیوس این اثر را سه قرن پیش از اشر خلق کرده بود.ناهماهنگیهای پرسپکتیو در نقاشی نیز به همان اندازه حیرتانگیز است:سایههای سگ، مرد، و طاق، هرکدام در جهتی متفاوت افتادهاند، گویی هر یک در زمان متفاوتی از روز شکل گرفتهاند.نیمکت چوبی که نگهبان روی آن نشسته است، دو سوی متقارنی ندارد—مانند میزهای تحریفشدهای که در نقاشیهای سزان (Cézanne) دیده میشود.این کجتابیهای ظریف در فضا و نور، نهتنها حس ناپایداری و اغتشاش بصری ایجاد میکند، بلکه به ماهِیت اسرارآمیز اثر نیز میافزاید.اینها اشتباهات یک نقاش ناشی نیستند. کارل فابریتسیوس استاد پرسپکتیو بود و در زمان خود بهعنوان نابغهای در تکنیکهای بصری مورد تحسین قرار میگرفت. بنابراین، این «نقصانهای ظاهری» عمدی هستند.پس فابریتسیوس با این آشفتگی معماری و ناهماهنگیهای پرسپکتیو چه پیامی را میخواهد منتقل کند؟شاید او قصد دارد نشان دهد که این مکان، برخلاف آنچه در نگاه اول به نظر میرسد، اصالت و اهمیت چندانی ندارد. ساختمان و فضای اطراف، که ممکن است در ابتدا یک بنای مهم به نظر برسند، در حقیقت چیزی جز یک ساختار متروکه و بیارزش نیستند—جایی که لیاقت داشتن یک نگهبان را ندارد.
یک نامگذاری نادرست
فابریتسیوس خود این نقاشی را «نگهبان» ننامید و اگر هم نامی برای آن گذاشته باشد، این نام به ما نرسیده است. در قرنهای ۱۸ و ۱۹، این اثر معمولاً با عناوینی مانند «سرباز و سگ او» شناخته میشد. نام «نگهبان» تنها در اواخر قرن ۱۹ یا اوایل قرن ۲۰ رایج شد، هرچند دقیقاً مشخص نیست که اولین بار چه زمانی از این عنوان استفاده شد.کسی که این نام را انتخاب کرد، احتمالاً میخواست روایتی مطابق با فضای عصر طلایی هلند (Dutch Golden Age) برای این نقاشی بسازد. اما او اشتباه کرد.این مرد، بیش از آنکه نگهبان باشد، سربازی فرسوده و فراموششده است همچون ساختمانی که در پسزمینه دیده میشود، که نه کارکردی دارد و نه هویتی مشخص.
نقاشی یک سرباز خسته از جنگ
زمانی که فابریتسیوس این صحنه را به تصویر کشید، هلند درگیر جنگ بود. جنگ هشتادساله (Eighty Years’ War) تازه به پایان رسیده بود، اما درگیریها همچنان ادامه داشت چه در جنگهای داخلی علیه بریتانیا و پرتغال و چه در نبردهای استعماری در قارهی آمریکا و مسیرهای دریایی آسیا.خیابانهای هلند در آن زمان، احتمالاً پر از سربازانی همچون این مرد بودمردانی که از میدان نبرد بازگشته و از جنگ فرسوده شده بودند.اما فابریتسیوس یک قهرمان را نقاشی نکرد. او مردی را به تصویر کشید که کاملاً از پا افتاده است، جنگجویی که پس از بازگشت به خانه، در خستگی مطلق فرو رفته است. این تصویری است از زوال، نه افتخار؛ از فرسودگی، نه پیروزی.
این مرد، نگهبان نیست. او هیچ چیز را پاسداری نمیکند، از هیچ دژی محافظت نمیکند. او فقط یک سرباز است فرسوده از جنگ، نشسته بر نیمکتی مقابل ساختمانی بیاهمیت در سرزمینی بینام.او یک فرد خاص نیست، بلکه تجسمی از تمام سربازان خستهای است که از میدان جنگ بازگشتهاند یک انسان عام (Everyman) در دنیای جنگ.
چهرههای پنهان: سربازانی بینام و نشان
هیچیک از شخصیتهای این نقاشی چهرهی خود را آشکار نمیکنند:کلاهخود درخشان و موهای ژولیدهی سرباز، هویتش را مخفی کرده است.نقش برجستهی سن آنتونی بالای طاق نیز ناتمام است، تنها نیمتنهی پایینی آن دیده میشود.سرباز دیگر در پسزمینه، پشت به ما ایستاده و تنها نیمهی پایینی بدنش مشخص است.این پنهانکاری عمدی است. سربازانی که از جنگ بازمیگردند، اغلب بینام و بیچهره باقی میمانند نه بهعنوان افراد مستقل، بلکه بهعنوان نمادهایی از وظیفه، ایثار و قربانی شدن.فابریتسیوس، بهجای آنکه یک قهرمان جنگی را به تصویر بکشد، داستانی از ناپدید شدن فردیت در سایهی جنگ روایت میکند داستانی که در آن، سربازان بیش از آنکه انسان باشند، به نشانههایی از سرنوشت مشترک تمام جنگجویان بدل میشوند.با این نقاشی، کارل فابریتسیوس تصویری از یک سرباز فرسوده از جنگ را به ثبت میرساند مردی که سرانجام فرصتی برای استراحت یافته است، نشسته در برابر معماریای آشفته و بیسامان، غرق در اندیشهای که بسیاری از سربازان در طول تاریخ با آن روبهرو بودهاند:«دقیقاً برای محافظت از چه چیزی جنگیدهام؟»