هنری

نقاشی 5 تن از معشوقه‌های زئوس و داستان شگفت‌انگیز آن‌ها

زئوس، خدای قدرتمند آسمان و رعد و برق، بر تخت پادشاهی خدایان در کوه المپ تکیه زده بود. نام او که با همتای رومی‌اش، ژوپیتر، هم‌ریشه بود، علاوه بر قدرت و عظمت، به واسطه ماجراهای عاشقانه‌اش نیز شهرت بسیاری داشت. با وجود چهار بار ازدواج، زئوس در برابر وسوسه دلدادگی به زنان دیگر، چه فانی و چه جاودان، تاب نمی‌آورد و روابط متعددی را آغاز می‌کرد. اما دریغا که در بیشتر این ماجراها، این زنان بودند که بهای سنگینی را متحمل می‌شدند. در این نوشتار، به داستان چند تن از این زنان و سرگذشت غم‌بارشان می‌پردازیم.

۱. دانائه‌

دانائه از معشوقه‌های زئوس
Titian, Danaë with Nursemaid or Danaë Receiving the Golden Rain, 1553–1554, Museo del Prado, Madrid, Spain. Wikimedia Commons (public domain).

در قلمرو پادشاهی آکریسیوس، دغدغه‌ای بزرگ ریشه دوانده و فقدان فرزند، سایه‌ای از غم را بر تخت و تاج او انداخته بود. برای رهایی از این رنج، پادشاه راهی معبد دلفی شد تا از پیشگوی مشهور، سرنوشت خود را جویا شود. پاسخی که او دریافت کرد، لرزه‌ای بر اندامش انداخت: “تو هرگز پسری نخواهی داشت، اما دختری خواهی داشت که نوه‌ات، روزی تو را به کام مرگ خواهد برد.”

هراس از مرگ، آکریسیوس را به ستمی هولناک واداشت. او دانائه، دختر یگانه‌اش را در اعماق تاریکی، در زندانی برنزی محبوس کرد. گویی دانائه در گورستانی زنده، به انتظار مرگ تدریجی نشسته بود. اما تقدیر، سرنوشتی دیگر برای او رقم زده بود. زئوس، پادشاه خدایان، دلباخته دانائه شد و در هیبت باران طلایی، از سقف زندان تاریک به سوی او بارید و در رحم او نطفه‌ای الهی کاشت.

ماه‌ها بعد، ثمره این عشق ممنوعه، در غبار تنهایی زندان، به دنیا آمد. نوزادی که پرسئوس نامیده شد. سال‌ها بعد، گویی چرخ گردون در حال تکمیل چرخش بی‌رحمانه خود بود. پرسئوس، بی‌آنکه از نیت خود آگاه باشد، در یک اتفاق تصادفی، جان پدربزرگ خود، آکریسیوس را گرفت.

بدین ترتیب، پیشگویی معبد دلفی به حقیقت پیوست. دانائه، زنی که طعم تلخ اسارت را چشیده بود، ناخواسته، مادر قاتلی شده بود که نسل پادشاه آکریسیوس را منقرض کرد.

۲. اروپا

نقاشی زنی به نام اروپا که از معشوقه‌های زئوس بود
Titian, Rape of Europa, ca. 1560-62, Isabella Stewart Gardner Museum, Boston, MA, USA.

زئوس، پادشاه خدایان، علیرغم پیوند زناشویی با هرا، دل در گرو عشق اروپا، دختری زیبا و دلربا، بسته بود. اروپا که از مشهورترین معشوقه‌های زئوس به شمار می‌رفت، روزی به همراه دوستانش برای چیدن گل راهی ساحل دریا شد. در آن هنگام، زئوس که شیفته جمال اروپا شده بود، خود را به گاوی سفید و خوشبو تبدیل کرد و در مقابل او ظاهر شد. گاوِ سپید با ظاهری آرام و دلربا، در برابر اروپا زانو زد و او را به سواری بر پشت خود دعوت کرد. اروپا که مجذوب زیبایی و آرامش گاو شده بود، بی‌تردید بر پشت او سوار شد.

ناگهان، گاوِ سپید با شتابی غیرقابل‌‎پیش‌بینی، به سمت دریا یورش برد و با حرکتی تند و تیز، خود را به اعماق آب‌های نیلگون سپرد. اروپا که از این حرکت ناگهانی غافلگیر شده بود، با وحشت به اطراف خود نگاه کرد. در آن لحظه، منظره‌ای شگفت‌انگیز در مقابل چشمان او نقش بست. گروهی از نرئیدها، الهه‌های دریایی، سوار بر دلفین‌ها، گاوِ سپید را همراهی می‌کردند. ترایتون، خدای دریا، با نواختن بوق خود، شکوه و جلال این صحنه را دوچندان می‌کرد. حتی پوزئیدون، فرمانروای قدرتمند آب‌ها، نیز در این اسکورت باشکوه حضور داشت.

اروپا که از این عظمت و شگفت‌زده شده بود، دریافت که گاوِ سپید، نه یک حیوان معمولی، بلکه خدایی قدرتمند است. هراس و اضطراب در وجود او جای خود را به تعجب و حیرت داد. او با لحنی التماس‌آمیز، از خدا خواست که به او رحم کند و راز این سفر پرمخاطره را برملا کند. زئوس که مجذوب زیبایی و معصومیت اروپا شده بود، با لحنی مهربان با او سخن گفت و عشق و علاقه خود را به او ابراز کرد.

سپس، گاوِ سپید، اروپا را به جزیره کرت، محل تولد و پرورش خود، برد. زئوس در آن سرزمین به اروپا وعده داد که از او صاحب فرزندانی مشهور و نامدار خواهد شد. از جمله این فرزندان، مینوس، پادشاه نامدار کرت، بود که در تاریخ به واسطه عدالت و قانون‌گذاری مشهور شد.

بدین ترتیب، داستان عشق زئوس و اروپا، داستانی پرماجرا و شگفت‌انگیز، در تاریخ اساطیر یونان ثبت و ضبط شد و نام اروپا تا به امروز به عنوان نام قاره پهناوری که در آن زندگی می‌کنیم، جاودانه شد.

3. آيو

نقاشی آیو، از معشوقه‌های زئوس
Antonio da Correggio, Jupiter and Io, c. 1532–1533, Kunsthistorisches Museum, Vienna, Austria. Wikimedia Commons (public domain).

در میان معشوقه‌های فانی زئوس، داستانی غم‌انگیز و آمیخته با فریب و رنج، سرنوشت آيو، کاهنه‌ی هرا در شهر آگروس را رقم می‌زند. زئوس که دلباخته‌ی آيو شده بود، با ناکامی در جلب توجه او، از نیرنگ و حیله برای تصاحب او استفاده می‌کند. او با پوشاندن خود در ابری تاریک، آيو را فریب می‌دهد و سپس برای پنهان کردن او از خشم هرا، او را به گاو ماده‌ای تبدیل می‌کند.

اما هرا که از نیت زئوس آگاه بود، گاو ماده را به عنوان هدیه از او طلب می‌کند و زئوس ناچار به پذیرش این خواسته می‌شود. هرا برای دور نگه داشتن زئوس از آيو، او را به  Argos Panoptes، نگهبانی با صد چشم، می‌سپارد تا مراقب او باشد.

زئوس که تاب دوری از آيو را نداشت، هرمس را به یاری می‌طلبد. هرمس با نواختن نی و داستان‌سرایی، Argos را به خواب فرو می‌برد و او را به قتل می‌رساند و آيو را از بند اسارت رها می‌کند.

اما رنج‌های آيو به پایان نرسیده بود. هرا که از مرگ Argos خشمگین شده بود، مگسی را فرستاد تا آيو را به طور مداوم نیش بزند و او را به سرگردانی در جهان بدون استراحت و آرامش مجبور کند. آيو که از این رنج طاقت‌فرسا به ستوه آمده بود، به مصر فرار کرد. در آنجا زئوس به او رحم کرد و او را به شکل انسان بازگرداند. آيو در مصر فرزندان زئوس را به دنیا آورد و سرانجام به آرامش رسید.

داستان آيو، حکایتی از ظلم و ستم، عشق و نیرنگ، و رنج و رستگاری است. داستانی که در آن قدرت و فریب در تقابل با عشق و امید قرار می‌گیرد و در نهایت، رستگاری و تولد نسل جدید، بر تاریکی و ظلم پیروز می‌شود.

4. سمله‌

نقاشی سمله که از معشوقه‌های زئوس بود
Dosso Dossi, Jupiter and Semele, 1520s, private collection. Wikimedia Commons (public domain).

سرنوشتی غم‌بار در انتظار سمله، مادر فانی دیونیسوس، خدای شراب، بود. هرا، همسر زئوس، با آگاهی از بارداری سمله از زئوس، نقشه شومی در سر پروراند. او با چهره‌ای مبدل به پیرزنی چروکیده، با سمله دوست شد و سمله راز دل خود را با او در میان گذاشت و گفت که معشوقش زئوس، پادشاه خدایان است.

هرا با تظاهر به ناباوری، تردید را در دل سمله کاشت. سمله که کنجکاو شده بود، از زئوس خواست تا لطف خود را شامل حال او کند. زئوس که مشتاق راضی کردن معشوقه‌اش بود، با سوگندی بر رود استیکس، به او وعده داد که هر خواسته‌ای داشته باشد، برآورده خواهد کرد.

سمله که مغرور شده بود، از زئوس خواست تا به عنوان اثبات خداییش، خود را به طور کامل به او نشان دهد. زئوس با وجود التماس‌هایش، به دلیل سوگندی که یاد کرده بود، مجبور به اطاعت شد. او تلاش کرد با نشان دادن کوچکترین صاعقه و ابرهای توفانی، سمله را نجات دهد، اما فانیان تاب دیدن خدایان را بدون خاکستر شدن نداشتند و سمله در شعله‌های صاعقه جان خود را از دست داد.

با این حال، زئوس جنین دیونیسوس را نجات داد و با دوختن آن به ران خود، او را تا زمان تولد پرورش داد. دیونیسوس پس از بزرگ شدن، مادرش را از هادس، دنیای مردگان، نجات داد. سمله با نام جدید تیونه، به الهه المپ تبدیل شد و بر جنونی که پسرش الهام‌بخش آن بود، ریاست کرد.

داستان سمله و دیونیسوس، سرگذشتی غم‌انگیز از عشق، فریب و قدرت است. این داستان نشان می‌دهد که حتی خدایان نیز از سرنوشت محتوم خود در امان نیستند و قدرت آنها نیز گاه می‌تواند منجر به تراژدی شود.

5. گانیمد

نقاشی گانمید دوست دختر زئوس
Rembrandt van Rijn, Rape of Ganymede, 1635, Gemäldegalerie Alte Meister, Staatliche Kunstsammlungen Dresden, Germany. Wikipedia Commons (public domain).

گویی تقدیر، تار و پود زندگی گانیمد، قهرمان الهی تروا را به داستانی هولناک گره زده بود. زئوس، پدر خدایان، با چهره‌ای عقاب‌وار، او را ربود و به المپ برد تا ساقی خدایان شود. هومر، شاعر نامدار یونان، گانیمد را زیباترین انسان فانی می‌دانست و این زیبایی، سرآغاز رخدادی ناگوار شد.

افسانه گانیمد، به مثابه الگویی برای عادت اجتماعی یونانیان به نام پیدرستیا، در تاریخ ثبت شد. این رسم، رابطه‌ای عاشقانه و قابل قبول بین یک مرد بالغ و یک پسر نوجوان را به تصویر می‌کشید. نام لاتین گانیمد، کاتامیتوس، به عنوان واژه‌ای برای این نوع رابطه به کار می‌رفت و ریشه کلمه انگلیسی “کاتامیت” نیز از آن نشأت گرفته است.

داستان گانیمد، داستانی از زیبایی، قدرت و رخدادی ناخوشایند است. گویی سرنوشت، زیبایی او را به بهایی گزاف به وصال خدایان رساند و این وصال، به مثابه نقطه عطفی در تاریخ، رسم و رسوم و ادبیات یونان باستان ثبت شد.

در ورای این افسانه، می‌توان ردپایی از تمایلات و ساختارهای اجتماعی یونان باستان را مشاهده کرد. پیدرستیا، به عنوان یک رسم اجتماعی، در آن دوران رواج داشت و افسانه گانیمد، به نوعی، بازتابی از این رسم در ادبیات و اساطیر یونان به حساب می‌آید.

داستان گانیمد، درس‌ها و عبرت‌های بسیاری را در خود جای داده است. از یک سو، زیبایی و قدرت را به عنوان دو عنصر تعیین‌کننده در سرنوشت انسان به تصویر می‌کشد و از سوی دیگر، به بررسی ساختارهای اجتماعی و رسوم و رواج‌های رایج در جوامع می‌پردازد.

این افسانه، دریچه‌ای به سوی دنیای یونان باستان و تفکرات، باورها و روابط اجتماعی آن دوران می‌گشاید و خواننده را به تأمل در زوایای مختلف زندگی انسان در آن زمان دعوت می‌کند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا