نقاشی وینسنت ون گوگ در کتاب آتشی در روح او
در کتاب جدید آتشی در روح او، مایلز جی. آنگر تصویری از وینسنت ون گوگ ارائه میدهد که پیشتر کمتر دیدهایم شخصیتی تندخو، لجوج، خودمحور، خشمگین و درعینحال، بینهایت انسانی! آماده باشید که شگفتزده شوید، احساس ناامیدی کنید و بار دیگر تحتتأثیر قرار بگیرید، چراکه در این روایت، وینسنت را پیش از آنکه حتی یک شاخه گل آفتابگردان را نقاشی کند، خواهیم شناخت. سپس، او را در مسیری دنبال میکنیم که طی آن، درگیر نبردی با شیاطین درونیاش میشودنبردی که دیر یا زود، همۀ ما در زندگی با آن مواجه خواهیم شد.همه کموبیش چیزهایی درباره وینسنت ون گوگ میدانند، اما حقایق تلخ زندگی او اغلب دیگر جنبههای وجودش را در سایه فرو بردهاند. در سالهای اخیر، فعالیتهای موزه ون گوگ و بنیادهای مرتبط، بیش از هر زمان دیگری به روشنتر ساختن زندگی این هنرمند کمک کردهاند.نامههای ون گوگ، که توسط همسر برادرش، یوهانا ون گوگ-بونگر، منتشر شدند، منبع اصلی ما برای شناخت او هستند. ون گوگ هیچگاه شخصیتی کمرو نداشت و هرگز نظراتش را پنهان نمیکرد همۀ آنچه که در ذهن و قلبش میگذشت، در این نامهها به نگارش درآمده است.
آتشی در روح او: پاریس و شکلگیری یک هنرمند
کتاب آتشی در روح او: ون گوگ، پاریس و شکلگیری یک هنرمند اثر مایلز جی. آنگر، بستری فراهم میکند تا بتوانیم نامههای ون گوگ را در دو سال سرنوشتسازی که او در پاریس زندگی کرد، بهتر درک کنیم. همچنین، این اثر شرایطی را که به این مهاجرت منجر شد، روشن میسازد. اما در دل این روایت، یک حقیقت شگفتانگیز نمایان میشود: وینسنت ون گوگی که ما میشناسیممردی منزوی، بیدوست و نادیدهگرفتهشده دقیقاً همان کسی نیست که در آن سالها در پاریس نفس میکشید و جهان را به چالش میکشید.
تصویر رمانتیک از ون گوگ
ما به دیدگاهی رمانتیک و آرمانی از ون گوگ عادت کردهایم. او را درک میکنیم، با او همدردی میکنیم و رنجهایش را چنان عمیق حس میکنیم که برای کنار آمدن با میراث پیچیدهاش،او را قربانی جامعهای میبینیم که نبوغش را درک نکرد و قدرش را ندانست. ون گوگ برای این دنیا بیشازحد خوب بود. ما شایستگی او را نداشتیم.در این روایت، عشق نافرجام او به انسانیت، همانگونه که آنگر توصیف میکند، نیروی محرک شور و خلاقیت او بود عشقی که به خلق شاهکارهایی انجامید که جهانِ آن زمان آمادگی پذیرش و تحسینشان را نداشت.اما بررسی دقیق اسناد و شواهد، چهرهای کاملاً جدید از ون گوگ را آشکار میکند چهرهای که شاید شگفتزدهمان کند، اما درعینحال، بهطرزی عمیق انسانی است.روایتی که بهطور گسترده از زندگی ون گوگ رواج یافته است، نهتنها شخصیت و ذات هنر او را دگرگون میکند، بلکه جنبههای مهمی از شکلگیری او بهعنوان یک هنرمند را نیز نادیده میگیرد. در این روایت، نیروهای فرهنگیای که بر او تأثیر گذاشتند، دنیای منحصربهفرد و خلاقانهای که در سالهای پایانی عمرش در آن زیست، و انتخابهای زیباییشناختیاش که تحت تأثیر این محیط قرار گرفتند، همه به حاشیه رانده شدهاند.همچنین، این تصویر رایج نقش همکاران و دوستان هنری او را که الهامبخش او بودند، ایدهها و تکنیکهای خود را با او به اشتراک میگذاشتند، و او را به کشف مسیرهای جدید در هنر ترغیب میکردند، نادیده میگیرد. ون گوگ نه در خلأ، بلکه در میان همعصرانی که معیارهای هنریاش را در برابر آنها میسنجید، رشد کرد و تکامل یافت.
ون گوگ: دوران کودکی
با درنظرگرفتن تمام این نکات، مایلز جی. آنگر بر عاملی تمرکز کرده است که تا حد زیادی در پژوهشهای پیشین نادیده گرفته شده بود: پاریس. آثار ون گوگ را میتوان بهطور کلی به دو دوره تقسیم کرد پیش از مهاجرت به پاریس و پس از آن. اما این پرسش مطرح میشود: اگر او هرگز به پاریس نمیرفت، آیا هنر او به همان شکلی که میشناسیم، تکامل مییافت؟برای بررسی این مسئله،آنگر ما را به گذشته، به دوران کودکی وینسنت ون گوگ بازمیگرداند. در این روایت، جنبههای متفاوت شخصیت او را میبینیم خلقوخوهای متغیرش، وفاداریهای گاه متضادش، و کشمکش همیشگیاش میان بیان دنیای درونی خود و عمل کردن مطابق با معیارهای یک جنتلمن مقبول اجتماع.آنگر تأثیراتی را که بر خانواده ون گوگ اثر گذاشتند، و همچنین، روابط میان اعضای این خانواده را موشکافانه بررسی میکند. اما مهمتر از همه، او بر ارتباطی تمرکز دارد که بیشترین تأثیر را بر ون گوگ گذاشت رابطه او با برادر کوچکترش،با نگاهی دقیقتر، درمییابیم که هرچند این دو در جوانی پیوندی عمیق و ناگسستنی داشتند، اما در بزرگسالی، رابطهشان سرشار از تنش و پیچیدگی بود.
ون گوگ: مردی در جستجوی جایگاه خود
مایلز جی. آنگر با نگاهی ژرف، خواننده را برای درک این واقعیت آماده میکند که وینسنت ون گوگ، زمانی که باید مسیر زندگی خود را انتخاب میکرد، هیچ تصوری از جایگاهش در جهان نداشت. او تلاشهای بیشماری برای یافتن این جایگاه انجام داد!نخستین ورود او به دنیای هنر، کارآموزی در گالری عمویش بود مؤسسهای بسیار موفق در عرصه خریدوفروش آثار هنری. اما همان ویژگیهایی که امروز آنها را تحسین میکنیم شور بیحدوحصر، سرسختی در پذیرش مصالحه، اشتیاق افراطی، و ناتوانی یا امتناع از سازگاری با هنجارهای اجتماعی بارها و بارها مانعی بر سر راه موفقیت او شدند.پس از شکست در کار خریدوفروش آثار هنری حرفهای که برادر کوچکترش، تئو، در آن شکوفا شد ون گوگ تصمیم گرفت که شاید این اشتیاق سوزان او را به سوی حرفهای دیگر سوق دهد: زندگی در مقام یک واعظ مذهبی. اما باز هم، دیدگاههای نامتعارف او، هم او را در برابر مقامات کلیسا قرار داد و هم او را از مردمی که عمیقاً آرزو داشت به آنها خدمت کند، دور ساخت.او این احساس شکست و سرخوردگی را در نامهای به برادرش چنین بیان میکند:«کسی در روح خود آتشی عظیم دارد، اما هیچکس هرگز نمیآید تا خود را با گرمای آن گرم کند. رهگذران چیزی جز اندکی دود که از بالای دودکش برمیخیزد نمیبینند و بیتفاوت به راه خود ادامه میدهند. پس اکنون چه باید کرد تا این آتش را درون خود زنده نگه داریم…؟»
ون گوگ: هنرمند
وقتی هیچ راهی برایش باقی نماند، مداد و کاغذی برداشت و شروع به طراحی کرد. هنر همیشه در حاشیه زندگیاش حضور داشت، سایهای که هیچگاه بهطور کامل از آن دور نبود. تئو پیشتر پیشنهاد بازگشت به هنر را داده بود.مایلز جی. آنگر دراینباره مینویسد:«در آغاز، طراحیهای او خام، تقلیدی و درعینحال، سرشار از نیرویی که تنها در نگاه به گذشته میتوان نشانههایی از عظمت آینده را در آن یافت راهی تازه برای ارتباط با جهان بود، وسیلهای برای کشف اسرار بیشمار آن، درحالیکه همچنان فاصلهای میان خود و واقعیت حفظ میکرد.»
همانطور که همیشه در زندگیاش پیش میرفت، ون گوگ با تمام وجود به این مسیر جدید روی آورد. نامههای او در این دوره سرشار از ایدهها و البته شکایات بیپایان است. هنر، اگر میخواست آن را بهدرستی انجام دهد، هزینهبر بود. او به رنگ، بوم، مدل، و از همه مهمتر، پولی برای غذا و اجاره نیاز داشت. ون گوگ بدون تردید از تئو انتظار داشت که تمام اینها را برایش فراهم کند، چراکه اساساً ایدۀ ورود او به هنر، از سوی تئو مطرح شده بود.اما درحالیکه ون گوگ انتظار حمایت مالی داشت، توصیههای تئو را که به او کمک میکرد کارآمدتر باشد و آثارش را به منبعی سودآور تبدیل کند، نادیده میگرفت. او بهسادگی قادر نبود که از مشورت کسی پیروی کند، مگر آنکه با دیدگاه خودش همخوانی داشته باشد.در نهایت، به این نتیجه رسید که اگر همراه با تئو در پاریس زندگی کند، هزینۀ کمتری خواهند داشت. میتوان تصور کرد که تئو چه فکری درباره این پیشنهاد کرده بود!
ون گوگ: پاریسی شدن
ون گوگ، برخلاف مخالفتهای برادرش، سرانجام خود را به پاریس رساند. او بیآنکه منتظر رضایت تئو باشد، بلیت خرید و پس از رسیدن، تنها یک تلگرام برای اطلاع فرستاد. آنچه پس از آن رخ داد، تحولی بود که در هیچ جای دیگری ممکن نبود.پاریس، و بهویژه محافل پیشرو هنری آن، ابزاری در اختیار او گذاشتند تا ایدهها و احساساتی را که تا آن زمان نمیتوانست بهتنهایی بیان کند، تجسم ببخشد. او به این شهر آمده بود بیآنکه شناختی از انقلابهای هنری و ادبی در حال وقوع داشته باشد، و با اهدافی نسبتاً محدود تقویت تکنیک خود و شاید یافتن راهی برای کسب درآمد از طریق پرترهنگاری یا تصویرگری تجاری.اما آنچه در پاریس یافت، چیزی فراتر از انتظارش بود: جامعهای از هنرمندان که مانند خودش از آثار سطحی و بازاری که بیشترین شهرت و ثروت را به خود اختصاص داده بودند، بیزار بودند…یافتن گروهی از هنرمندان همفکر، برای ون گوگ کشفی شگرف بود. او همواره در میان افرادی زندگی کرده بود که آماده و حتی مشتاق بودند تا انتظارات جامعه را برآورده کنند اما خودش هرگز چنین نبود!او، همانطور که آنگر توصیف میکند، «در سازگاری با الزامات جامعهای متمدن مشکل داشت. وجودش سرشار از زوایای تیز و ناهنجاریهایی بود که مانع از پذیرش هنجارهای مرسوم میشد، هرچند که در اعماق وجودش، بیصبرانه آرزوی پذیرفتهشدن را داشت.»
ون گوگ: اسطورهای که شکل گرفت
در پاریس، ون گوگ بارها و بارها دوستیهایی را شکل داد که در نهایت، از هم پاشیدند و به سرخوردگی انجامیدند.این کشمکشهای درونیِ متناقض، زندگی او را از مسیر عادی خارج کردند و هنر او را شکل بخشیدند. نقاشیهایش منحصربهفرد، فردگرایانه و گاه نامتعارفاند همانقدر ناآرام و پرخروش که خودِ او در زندگی واقعی بود. بااینحال، این آثار درعینحال، با اشتیاقی بیپایان، بینندهای را فرا میخوانند که او را همانگونه که هست بپذیرد، با تمام تفاوتهایش، با تمام کاستیهایش.شش ماه پیش از مرگ ون گوگ، منتقد هنری، آلبر اوریه، مقالهای منتشر کرد که در آن، ون گوگ را به جهانیان بهعنوان «زاهدی مقدس» معرفی کرد مردی که از سوی جامعهای بیشازحد مادیگرا و بیارتباط با ابعاد معنوی هستی طرد شده بود، جامعهای که نمیتوانست استعداد یگانه او را درک کند.ون گوگ از این تصویرپردازی شوکه شد. این ادعا که او در انزوا هنر میآفرید، از جهات بسیاری برایش دردناک بود. تمام عمر در تلاش بود تا با دیگران ارتباط برقرار کند، فهمیده شود، و برای آنچه که بود و آنچه که در توان داشت، مورد قدردانی قرار گیرد اما همیشه ناکام میماند. اینکه همان چیزی که همواره در رسیدن به آن شکست خورده بود، حالا دلیل درخشش او قلمداد میشد، بیشک برایش زجرآور بود. افزون بر این، چنین توصیفی تلویحا به بیماری روانی او اشاره داشت بیماریای که با تمام قوا سعی در غلبه بر آن داشت.اما دریغا که روایت اوریه برای عموم جذابتر از حقیقت بود. همانطور که آنگر میگوید: «هنر، بهویژه هنر مدرن، به قهرمانان نیاز داشت مردان و زنانی که بیگانگیشان از جامعه، نشانی از اصالتشان بود.» و بدین ترتیب، اسطوره ون گوگ متولد شد.نگاهی متعادلتر به ون گوگ
در آتشی در روح او، مایلز جی. آنگر تفسیری کاملاً جدید از زندگی ون گوگ ارائه میدهد. او با دیدگاهی تازه به این هنرمند مینگرد نه بهعنوان فردی منزوی، بلکه در بستر تأثیراتی که از محیط پیرامون خود دریافت کرد، بهویژه در مکانی که بیش از هر جای دیگر، آماده بود تا یگانگی او را درک کند و به رسمیت بشناسد.داستان تبدیل شدن وینسنت ون گوگ به هنرمندی با نبوغی بینظیر، از شگفتانگیزترین سرگذشتها در تاریخ هنر است. این روایت با تصویری از یک نقاش آغاز میشود که در آغاز، مهارت خاصی نداشت و نشانی از نبوغ در او دیده نمیشد (…). اما در طول تنها دو سال، دگرگونیای شگرف را تجربه کرد و به یکی از بزرگترین نوابغ تاریخ هنر بدل شد.آنچه در این روایت پدیدار میشود، داستانی عمیقاً شگفتانگیز از دگرگونی، خودبیانگری و پذیرش است داستانی درباره قدرت ارادۀ انسانی و پیوندهای میان آدمیان. روایت رمانتیک از ون گوگ، و همچنین تصویر استریلیزه و بینقصی که از هنر او ارائه شده، بسیاری از جنبههای جذاب این داستان را از آن سلب کرده است. اما شکستها و ناتوانیهای ون گوگ، نهتنها از زیبایی سرگذشت او نمیکاهند، بلکه پیروزی نهاییاش را به امری خارقالعاده و حتی متعالی تبدیل میکنند.در کشمکش همیشگی ما برای کشف جهان و یافتن جایگاه خود در آن، داستان ون گوگ امیدی در برابر ناامیدی ارائه میدهد. میتوان اجازه داد که تراژدی زندگی او بر عظمتش سایه افکند این یک نوع برداشت از ماجراست. اما شاید بهتر باشد که پیام حقیقی این داستان را دریابیم، پیامی که بارها و بارها در زندگی ون گوگ تکرار شده و مایلز جی. آنگر نیز در کتاب خود بهخوبی آن را پرورانده است: در این جهان، برای هر یک از ما، با تمام استعدادها، دیدگاهها و تواناییهای منحصربهفردمان، جایی وجود دارد. تنها کافی است پیش از یافتن آن، تسلیم نشویم.